آزمایش خون ...
این روزا خیلی غصه وزن کمت رو میخورم مامان جون ... نمیدونم چکار کنم ... حس میکنم که شاید شیرم چرب نیست ... خواستم بهت شیر خشک بدم که اصلا تو دهنت نمیکنی ... همچنان شیرم رو میدوشم و میزارم برات و میرم سرکار ... شاید برای سرکار رفتنمه ... اخه با اینکه خیلی وقته که صبحا پیشت نیستم ولی هنوز عادت به نبودنم نکردی همچنان بهم وابسته ای و صبحا خونه مامان فهیمه کلی بهونم رو میگیری و مامان فهیمه مجبور میشه که بیارت پیشم و بهت شیر بدم یکی یدونه من ... میدونم چه حسی تو دلت داری ... چون منم دقیقا وقتی سرکارم همون حس رو دارم ... یه حس دلتنگی عجیب وقتی میرسم خونه فقط دلم میخواد بگیرمت تو بغلم و کلی بوست کنم تو هم همینجوری مامان تا صدا...